تقريبا أواخر سال ١٣٤٨ بود كه علي خان نقره چي ،خاتون رو توي خواروبار فروشي ديد و عاشقش شد توي همان سال هم ازدواج كردن و خاتون رو به خونه خودش آورد.
توي همون چندسال اول حنانه و ريحانه نقره چي بدنيا اومدن.
دخترا تقريبا به سن فهم رسيده بودن كه به خاتون تجاوز شد و حاصل اون تجاوز شد پسري به نام جابر.
علي خان نقره چي كه يكي از بازاري هاي معروف زمان خودش بود اگر موضوع را ميفهميد اول متجاوز رو پيدا ميكرد و ميكشت بعد هم خاتون رو ، پس خاتون از ترس قاتل شدن مردش و به بار آمدن اين رسوايي هم خودش سكوت كرد و هم از هركس كه از موضوع كوچكترين خبري داشت خواست تا سكوت كنه.
پدر واقعي جابر هم از ترس اين كه علي خان موضوع رو نفهمه و سر خودش برباد نره به دعا نويس پناه برد و به اين شكل شيطان در خانه علي خان و بدن جابر حلول كرد.
جابر به واسطه شيطان تبديل شد به قاتل علي خان و خاتون و اين قتل روح شيطان رو در خانه حبس كرد،جابر تبديل به خود شيطان شد و خانه علي خان دنيايي مملو از وحشت…